- جان دادن
- قبض روح شدن، جان سپردن
معنی جان دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- جان دادن ((دَ))
- مردن، مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
emocionar
emocionar
ekscytować
возбуждать
збуджувати
opwinden
begeistern
enthousiasmer
eccitare
रोमांचित करना
উত্তেজিত করা
heyecanlandırmak
kusisimua
menggairahkan
ทำให้ตื่นเต้น
جوش دلانا
عرض سلاح و سامان لشکر
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
جا کردن، گنجاندن، داخل کردن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
چیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن
اجازه دادن
دستوری دادن: پرگ دادن دستوری دادن رخصت دادن جایز شمردن مرخصی کردن
آنتی بیوتیک
پراکنده ساختن
واگذاشت زبانزدی در منگیا (قمار) و ورزش نوبت خود را در قمار بحریف دادن، در بازیهایی مثل والیبال و فوتبال توپ را بهمبازی خود رد کردن
در معرض باد گذاشتن: پس از کوبیدن خرمن را باد میدهند، نیست و نابود کردن از دست دادن تلف کردن از کف دادن امری یا چیزی را بدون اخذ نتیجه
پس دادن